شعر نو و زندگی من

آدمیان امروزی واسه شعر تره خورد نمی کنن

شعر نو و زندگی من

آدمیان امروزی واسه شعر تره خورد نمی کنن

عشق

مرا از با تو بودن ابایی نیست

ولی آری ترسانم که به دام نگاهت

چنین خجسته فریب خورده باشم

که تو را صنمی سازم و به مقدس ترین کتاب های آسمانیت نفروشم

وآری؛ به بهانه ی با تو بودن

زندگی تازه ای را از سر گرفته ام

می نویسم؛می خوانم؛و شعری را از نو می سرایم.

قفس را می شکنم و گنجشک را مجالی می دهم برای پریدن

واتاق راپر از اندیشه دیگر می کنم

پنجره ای رو به باغ باز است؛هوس تازه ای گرفته ام

پشت باغ ؛اندکی تأمل بس است

واز یک شاخه می توان به عظمت فصل ها ایمان آورد

و چه روز های که از انتظار باغ میگذرد

واین عشق است که به او تاب زرد شدن را داده است

مرا به عشق خطایی نیست به سان کوددکی معصوم

که عشق را از اولین نگاه هدیه می دهد

مرگ را مجالی نیست برای دوباره زیستن

عشق را می توان مکتوب کرد؛ساده

عشق همان سادگیست.

عشق زیر باران رفتن است و قدم زدن در واپسین کوچه های اندیشه

عشق غارت است

می برد؛ می گیرد؛و عشق سوختن است

 وآدمی را چه سود از حکایت های دیرینه

عشق را خوش ترین نوایست که ورای آن گریه ای شنیده ام

عشق را می توان لیوان شیشه ای پنداشت

در دست کودکی بازی گوش

وانتظاری برای شکستن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد