وز وز باد ها را می توان شنید
خزانی دوباره به راه است و اینک زمانیست؛که کوچ پرندگان معنا می یابد
رفتند را نمی توان به تردید گرفت
همه می پویند در بزم خویش
درخت وا مانده است در گذر فصل هاـ و برگ در اندیشه ی افتادن
واین آغاز ویرانیست
و در من انقلابی از تردید ها به پا خواسته است
مروارید گم شده ی اعماق دریا ها ؛را که خواهد یافت
حق او چه خواهد شد
تاج شاهی؛ یا پوسیدن در لاک خویش
فردایم را چه خواهد شد؟
شاید پیامی ز نسیم برسد
گویند منجی در راه است زمیان فرشتگان
من ز ناکرده های خویش پشیمانم
باد می وزید ـ برگ ها هراسیده بودن
و مرا هراسی بیش نبود
وان زمان که خورشید وسوسه های رفتن را به اثبات می رساند
و ستارگان آغاز شکوفه دادن را از سر می گیرند
فردای دیگر جان می بازد