شعر نو و زندگی من

آدمیان امروزی واسه شعر تره خورد نمی کنن

شعر نو و زندگی من

آدمیان امروزی واسه شعر تره خورد نمی کنن

خزان

وز وز باد ها را می توان شنید

خزانی دوباره به راه است و اینک زمانیست؛که کوچ پرندگان معنا می یابد

رفتند را نمی توان به تردید گرفت

همه می پویند در بزم خویش

درخت وا مانده است در گذر فصل هاـ و برگ در اندیشه ی افتادن

واین آغاز ویرانیست

و در من انقلابی از تردید ها به پا خواسته است

مروارید گم شده ی اعماق دریا ها ؛را که خواهد یافت

حق او چه خواهد شد

تاج شاهی؛ یا پوسیدن در لاک خویش

فردایم را چه خواهد شد؟

شاید پیامی ز نسیم برسد

گویند منجی در راه است زمیان فرشتگان

من ز ناکرده های خویش پشیمانم

باد می وزید ـ برگ ها هراسیده بودن

و مرا هراسی بیش نبود

وان زمان که خورشید وسوسه های رفتن را به اثبات می رساند

و ستارگان آغاز شکوفه دادن را از سر می گیرند

فردای دیگر جان می بازد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد