صدایش گرفته بود
نگاهش از بیم مردن می لرزید
و غروب بس خیالش نازک بود
که انگار به میعاد روز دیگر خواهد رفت
و ستارگان بر سینه ا ی آسمان بوسه خواهند زد
مه آبادیم را فرا گرفته است
صدای شر شر ناودان از آخرین باران می گفت
بوی خاک تازه شده بود
و مرا از این سان که تنهایی را با شاخه گلی برای همیشه
در اتاقم اویختم
هیچ،هیچ
هیچ نمی دانم این شاخه ی تنهایی کی خواهد خشکید
هیچ به انتهای این زندگی نمانده است
وشاید وعدگاه همین تنهایست
شعرات بی نظیره