شعر نو و زندگی من

آدمیان امروزی واسه شعر تره خورد نمی کنن

شعر نو و زندگی من

آدمیان امروزی واسه شعر تره خورد نمی کنن

سلام

ایام سخت امتحانات دانشگاست

آبادی

صدایش گرفته بود

نگاهش از بیم مردن می لرزید

و غروب بس خیالش نازک بود

که انگار به میعاد روز  دیگر خواهد رفت

و ستارگان بر سینه ا ی آسمان بوسه خواهند زد

مه آبادیم را فرا گرفته است

صدای شر شر ناودان از آخرین باران می گفت

بوی خاک تازه شده بود

و مرا از این سان که تنهایی را با شاخه گلی برای همیشه

در اتاقم اویختم

هیچ،هیچ

هیچ نمی دانم این شاخه ی تنهایی کی خواهد خشکید

هیچ به انتهای این زندگی نمانده است

وشاید وعدگاه همین تنهایست

اینجا

اینجا من به غربت روز هایمان می اندیشم

چه خاطره ای بود و هیچ صدای سکوت کرده بود

به احترام ،

من و تو

اینج سخت ترین روز های  روزگار خداست

 وشاید جایی در اتاقک تاریک من، کسی در امتداد انتظار نشسته است

و ان منم

جایی میان این روز ها